خانه عناوین مطالب تماس با من

من و من

من و من

پیوندها

  • بلاگر
  • خانومِ ادویه
  • کیلگ
  • ربولی حسن کور
  • حموم زنونه

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • Sevgilim senin icin...
  • مشهد نوشت
  • فکرای خوب خوب
  • قضاوت
  • اومدم تنهای تنها...
  • تکرارِ تلخِ خاطره کودکی
  • در مطب ۲
  • زندگی کن
  • دیوونگی کن
  • فلجِ شفایافته‌ام

بایگانی

  • شهریور 1400 2
  • مرداد 1400 9
  • تیر 1400 17
  • خرداد 1400 11

جستجو


آمار : 2930 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • Sevgilim senin icin... شنبه 6 شهریور 1400 13:46
    موزیک خیلی بی رحمه :) گاهی شنیدن یه آهنگ پرتت میکنه وسطِ یه حس و حالِ خیلی خیلی آشنا در گذشته‌ای خیلی دور ... چنان تپش قلبت رو بالا میبره که حتی فرصت نمیکنی اون خاطره رو دقیقا به یاد بیاری، فقط حس و حالِ اون خاطره رو با تک تک سلول‌هات حس میکنی :) عجیبه واقعا!
  • مشهد نوشت شنبه 6 شهریور 1400 11:13
    هر روز با فکر رسیدن به تو چشمامو باز میکنم و شب با فکر پوشیدن اون روپوش سفید لعنتی خوابم میبره... ولی همچنان دست رو دست گذاشتم و فقط میخوام فقط میخوام همین!! هر روز صبح موقع مسواک زدن، موقع جمع کردن خونه، موقع آماده کردن صبحانه و توی تک تک ثانیه ها فکر و ذکرم پیش توئه :( اما چه کنم که خودم رو تنبل بار آوردم... چه ‌کنم...
  • فکرای خوب خوب یکشنبه 31 مرداد 1400 18:53
    به هرچیزی فکر کنی همون اتفاق میفته :) به چیزای خوب فکر کن.... همه چی خوب میشه خدا، خداست...خدا که مثل بنده هاش نیست... اگه بهش امید ببندی ناامیدت نمیکنه... تو با تمام وجود ازش بخواه...تو از همه چیز و همه کس ناامید شو و فقط به خودش امید داشته باش...دست خالی برنمیگردی :) + تو مترو نشستم و دارم میرم حرم، میرم که دیگه...
  • قضاوت سه‌شنبه 26 مرداد 1400 10:32
    کامنت پست قبلی باعث شد بیام اینا رو بنویسم واقعا چقدر راحت شده قضاوت...! یعنی اصلا بدون هیچ حرفی طرف مقابل رو محکوم میکنیم و حکمشم صادر! خب فقط یک درصد، نه اصلا یک هزاااارم درصد احتمال بده اونی که تو فکر میکنی نباشه، اونوقت چی؟؟ گاهی واقعا قضاوت‌هایی میکنیم که جمع کردنش خیلی سخت و شاید غیرممکن باشه... گاهی به قیمت از...
  • اومدم تنهای تنها... دوشنبه 25 مرداد 1400 21:13
    اینجا هیچکس بیکار نیست اینجا همه در حال انجام کاری برای کسب رضایت شما هستند اینجا هر کدام از خدمت‌گزارانت به نحوی مشغول هستند اینجا پر از آرامش است اینجا هیچکس نمیرنجد اینجا همه ملتمس‌اند.. کسی ادعایی ندارد اینجا همه از شما میخواهند و شما میبخشی اینجا پر از حال خوب است اینجا آدم دلش باز میشود :) اینجا اشک‌ها جاریست...
  • تکرارِ تلخِ خاطره کودکی چهارشنبه 20 مرداد 1400 11:19
    وقتی شیش سالم بود با مامان و مادربزرگ و پدربزرگِ پدری اومدم مشهد با قطار. یه بارم با عمه‌اینا اومدم مشهد با قطار. اینا دوتاشونم با طعمِ شیرین تو ذهنم ثبت شدن.. واسه همینم همیشه قطار و مسافرت باهاشو دوست داشتم.. حس شعف بهم میداد :) ولی حالا.. با همسر دارم میرم مشهد با قطار.. منتهی یه فرق اساسی داره، .. طعمِ این سفر...
  • در مطب ۲ شنبه 16 مرداد 1400 19:24
    نشستم تو مطب متخصص قلب منتظرم ... منتهی این دفعه دیگه اسم بابا رو اونجا ننوشتم! اسم خودمو نوشتم :) تو یه مسیری افتادم (ناخواسته) که خودم تهشو میدونم. ولی همچنان دارم ادامه‌ش میدم :/ + از هرچی کلیپ و عکس انگیزشیه حالم بهم میخوره + امروز ۱۶ مرداده و من هنوووووز شروع نکردم!!!!!! وبلاگ کیلگو میخوندم.. چقدرررر تفاوت هست...
  • زندگی کن جمعه 15 مرداد 1400 10:41
    زندگی کن... فارغ از تمام دردها و رنج‌های اطرافت دردها رو بپذیر و با آغوش باز ازشون استقبال کن‌... اونوقته که تازه میفهمی حس قشنگِ امیدواری میتونه خون تازه رو در رگ‌هات به جریان بندازه :) +در راه مزار...سالگرد
  • دیوونگی کن جمعه 15 مرداد 1400 01:47
    گاهی واقعا باید خودتو بزنی به دیوونگی. باید همههههه چیزو هل بدی تو یه اتاق مغزت، درو قفل کنی، قفلشم بندازی تو دَره‌ی خاطراتِ مثلا ۱۵ سال پیش، که دیگه هیچوقت اگرم خواستی نتونی بری سراغشون حالا که مغزت خالیه خالی شد، با چیزای خوب خوب پُرش کنی :))) چیز خوب مثل چی؟ مثل تمرین شکرگزاری! مثل مراقبه‌های کتاب نیمه تاریو وجود!...
  • فلجِ شفایافته‌ام شنبه 2 مرداد 1400 09:09
    یه آدمی که فلج شده و به زور فیزیوتراپی و هزار جور ورزش حالا فقط میتونه روی پاهاش بایسته، قدم برداشتن و راه رفتن براش از کوه کندنم سخت‌تره الان دقیقا حس اون آدم فلج رو دارم که میخواد قدم برداره. هر بار زمین میخوره و بااااز با همون مکافات و سختی بلند میشه و یه قدم دیگه...شاید روزها و هفته‌ها طول بکشه تا بتونه قدم اول رو...
  • نشکن دختر جمعه 1 مرداد 1400 15:15
    نشکن دختر.. محکم باش.. گوشاتو بگیر و برو جلو.. فقط نشکن... اگه بشکنی دیگه هیچی نداری.. الان تنها چیزی که داری خودتی! اگه خودتم از دست بدی دیگه چی برات میمونه؟ محکم باش.. کر باش.. +بماند به یادگار از اول مرداد سال ۱۴۰۰.. خونه مادربزرگ.. وقتی وسیله‌هامونو آوردیم بذاریم زیرزمین.. بازم بابا شروع کرده با شوهر بحث میکنه.....
  • خودخواه باش پنج‌شنبه 31 تیر 1400 00:34
    آره... خودخواه نباشی باختی خودخواهی یعنی چی؟ یعنی من به خودم اهمیت میدم. یعنی برنامه‌های خودم اولویتمه یعنی وابستگی اول و آخرم به خودمه یعنی هیچگونه وابستگی به هیچ‌چیز و هیچ‌کس ندارم یعنی اجازه نمیدم فکرم رو به خودت درگیر کنی یعنی با وجود تماااام تلخی‌ها و سختی‌ها، من ادامه میدم یعنی سرسختم برای خوب کردن حال خودم یعنی...
  • دِ رها کن آخه سه‌شنبه 29 تیر 1400 22:35
    یه چیزایی رو تا وقتی رها نکردی اذیتت میکنن.. کافیه فقط یه بار برای همیشه رهاشون کنی و بی توجه بشی بهشون، به وضوح آرامش رو احساس میکنی این جمله رو همیشه یادت باشه "رها کن تا آروم بگیری" رها کن تا آروم بگیری رها کن تا آروم بگیری رها کن تا آروم بگیری رها کن تا آروم بگیری رها کن تا آروم بگیری رها کن تا آروم...
  • صلاح و .... سه‌شنبه 29 تیر 1400 01:54
    امروز خیلی با خدا حرف زدم ولی خالی نشدم برعکس همیشه حتی ظهری رفتم وایسادم جلو حسینیه، مستقیم با خودش حرف زدم نمیدونم چرا امروز اینجوری شد دیگه از این جمله هم حالم بهم میخوره "حتما به صلاح بوده" ینی یه تنفر خاصی پیدا کردما هر چی میشه صلاح صلاح.. ای بابا :/
  • بغضِ چغر بد بدن دوشنبه 28 تیر 1400 19:41
    اومدم خونه صابخونه نیست تو کل ساختمون تنهام تا میتونستم داد زدم گریه کردم با خدا دعوا کردم زجه(ضجه) زدم خودمو زدم التماس کردم مامانمو صدا زدم خدا رو صدا زدم تنهاییمو فریاد کشیدم... پس چرا هنوز این بغض لعنتی تمومی نداره؟
  • عقده‌ای :) چهارشنبه 23 تیر 1400 00:47
    من عقده‌ای شدم! میفهمی؟؟ من عقده دارم بغض دارم درونم پر از حس و حال بده! درونم پر از عقده‌ی محبته آره... من عقده‌ای هستم...
  • حال خوب سه‌شنبه 22 تیر 1400 17:01
    حسِ خوب داشتم وقتی برگه آزمایشِ مریض رو دستم گرفتم و تونستم تشخیص بدم کم‌خونه :) حالا فک کن دکتر بشی و هرکی میاد پیشت تشخیص بدی چشه و حالشم خوب کنی پاشه بره ♡_♡ اووووف خداااااا.... آخه چی میشه از این حس خوبا تو زندگیم زیاد شه؟؟؟
  • ذهن نویسی شنبه 19 تیر 1400 03:22
    + به جای اینکه کارایی که باید بکنی رو بنویسی، کارهایی که نباید بکنی رو بنویس! + انتقادت رو نگه‌دار یکی دو روز بعد بگو + انگیزه‌ت رو بالا نگه دار + یه چیزایی که باعث میشه دونه دونه سلولات به جنبش بیفته رو همیشه یادت نگه دار! + یادت بااااشه چرا شروع کردی :)
  • اثاث کشی پنج‌شنبه 17 تیر 1400 14:32
    مشغول اثاث‌کشی هستم. کاری که هم میتونه لذت‌بخش باشه هم زجر آور دیروز مامان اومد کارتن‌ها و اینا رو آوردیم بالا همه رو ریختم وسط خونه. حالا نشستم وسط یه عالمه کارتن خالی و وسیله‌ی سرگردون دارم تایپ میکنم همین الان همسر رفت بیرون که کاغذ ماغذ بگیره وسایل رو بپیچیم لاشون... البته لازم به ذکر است که طبق معمول با بحث رفت...
  • به وقت عصبانیت چهارشنبه 16 تیر 1400 19:41
    تو هری‌پاتر دیدی دامبلدور یه بخشی از خاطراتِ ذهنش رو مثل یه تیکه نخ از تو مغزش درمیاره میریزه تو یه شیشه؟ چی میشد اگه میشد اون مدلی بخشی از زندگیمونو دربیاریم بریزیم تو شیشه بعد آتیشش بزنیم :( یا مثلا یه بخشی از یه شخصی رو اون مدلی به خودمون تزریق میکردیم :) مثلا من صبرِ یکی از آشناها، سیاستِ رفتاریِ اون یکی آشنا رو...
  • Pms دوشنبه 14 تیر 1400 22:27
    بد کوفتیه!!! اح گندش بزنن :/ خصوصا اگه هیشکی نباشه تسکینت بده :( مجبور باشی این بازه زمانی رو به تنهایی بگذرونی...
  • دلتنگی طور دوشنبه 14 تیر 1400 17:44
    به قول یکی از بچه ها "اونقده" دلم میخواد با یکی حرف بزنم :) خیلی سخته تنهایی جنگیدن‌‌.. همدیگه رو تنها نذاریم خب؟ :)
  • دلتنگی طور دوشنبه 14 تیر 1400 17:44
    به قول یکی از بچه ها "اونقده" دلم میخواد با یکی حرف بزنم :) خیلی سخته تنهایی جنگیدن‌‌.. همدیگه رو تنها نذاریم خب؟ :)
  • چاره‌ای نیست خب دوشنبه 14 تیر 1400 12:25
    رسیدم خونه لباسامو درآوردم نشستم رو مبل برای چند لحظه بی حالی میخواست بازم مثل همیشه یقه‌مو بچسبه و زمین‌گیرم کنه بلند شدم غذا داغ کردم به دوستم پیام دادم دوستم نخواست باهام حرف بزنه دوستمو حذف کردم غذامو خوردم رفتم جلوی آینه شروع کردم حرف زدن در مورد هرچیزی وه تو مغزم بود خودم بهتر از هرکس دیگه‌ای به حرفای خودم گوش...
  • پذیرش دوشنبه 14 تیر 1400 10:09
    چقد حرف و مثال میشه در موردش زد!! من فکر میکنم این پذیرشی که میگن همون شاکر بودنه که خدا گفته ها :) باور کن اینا تازه فهمیدن پذیرش بی قید و شرط شرایط زندگیمون چقدر به حال خوبمون کمک میکنه، خدا از همو اول گفته بابا شاکر باشید! راضی باشید! حالتون خوب میشه! .. بعد ما هی اِنقُلت(انغلط؟ عنقلط؟ عنقلت؟ انقلط؟ ) میاریم تو حرف...
  • کنکور ۱۱ تیر جمعه 11 تیر 1400 22:52
    امروز رفتم کنکور دادم. کنکورِ زورکی! ولی خوب شد رفتم یه تلنگری بهم وارد شد میام میگم در موردش
  • جدیدنا دوشنبه 7 تیر 1400 21:46
    جدیدنا خیلی با خدا حرف میزنم جدیدنا خیلی دلم میگیره جدیدنا حرفا دلم باز داره زیاد میشه آیا اینجا بگم؟ آیا نگم؟ خدااااا وکیلی خدا چه ظرفیتی در من دیده؟؟ گلوم درد میکنه خلاصه.. بس که بغض کردم امروز انقدرررر بی حال و بی انرژی‌ام که حال ندارم پاشم شلوارمو عوض کنم خدا شاهده ایمان به اینکه چقدر تنهایی چقدر دردناک بوده !!...
  • با الی خانوم پنج‌شنبه 3 تیر 1400 16:48
    -(الیِ درونم) : از صبح همینجوری گریه گریه گریه :/ چته خو؟ +(خودم): به تو چه؟ - خب دردِ اصلیتو بگو شاید تونستم کاری کنم برات +خودمم نمیدونم چمه - از چی ناراحتی عزیزم؟ +همش حس میکنم هیشکی حواسش بهم نیست :) -حرفای کلیشه‌ای بت بگم یا رُک باشم؟ + رُک باش -توام مث تموم آدمای دنیا، تنهای تنهایی. هیشکی رو نداری که دوستت داشته...
  • آدما میخوان خودشون باشن دوشنبه 31 خرداد 1400 03:09
    آدما رو به حال خودشون بذاریم هرکس مدل خودش باشه قشنگه. به چه دردِ دنیا میخوره که من یه نقابِ همه پسند بزنم به صورتم و مصنوعی باشم؟ هرکی فابریک باشه دنیا رنگارنگ میشه :) آدما رو همونجوری که هستن بپذیریم و دوستشون داشته باشیم. آدما از اینکه اونا رو با نقاب بخوایم ناراحت میشن آدما میخوان خودشون باشن..
  • به زوووور شنبه 29 خرداد 1400 22:23
    یه وقتایی حتی انرژی برای بالا و پایین کردن انگشت شصت نمیمونه تا بخوای تایپ کنی :) آدما چه لذتی میبرن از اینکه برای خالی کردن خودشون دیگری رو لبریز کنن؟ حس و انرژی منفی ازم دور بشین نمیخوامتون
  • 39
  • صفحه 1
  • 2