Sevgilim senin icin...

موزیک خیلی بی رحمه :)

گاهی شنیدن یه آهنگ پرتت میکنه وسطِ یه حس و حالِ خیلی خیلی آشنا در گذشته‌ای خیلی دور ... چنان تپش قلبت رو بالا میبره که حتی فرصت نمیکنی اون خاطره رو دقیقا به یاد بیاری، فقط حس و حالِ اون خاطره رو با تک تک سلول‌هات حس میکنی :) عجیبه واقعا!

مشهد نوشت

هر روز با فکر رسیدن به تو چشمامو باز میکنم و شب با فکر پوشیدن اون روپوش سفید لعنتی خوابم میبره... ولی همچنان دست رو دست گذاشتم و فقط میخوام فقط میخوام همین!!

هر روز صبح موقع مسواک زدن، موقع جمع کردن خونه، موقع آماده کردن صبحانه و توی تک تک ثانیه ها فکر و ذکرم پیش توئه :(

اما چه کنم که خودم رو تنبل بار آوردم... چه ‌کنم که خیلی بی عرضه شدم...

ولی آخه مگه بی حساب کتاب یه عشقی تو دل آدم میفته؟؟؟ چرا مثلا عاشق هنر نشدم؟؟ 

باید یه تصمیم اسااااااسی و متفاوت از تمام تصمیماتِ تمام طول عمرم بگیرم...دارم از دست میرم :(((


+ برای همسر از دکتر وقت گرفتم ساعت ۲... بریم ببینیم چی میشه

+ کماکان در مشهد به سر میبرم و خب خوش میگذره به چند دلیل و اهم اون دلایل دوری از سردردهای شهر خودمونه :) هرچند که اینجا هم کلا خونه‌ایم‌. نهایتا تا سر کوچه بریم یه نون بگیریم یا چار تا خیابون اونورتر بریم پیاده روی. حرمم که دوسه روزی یه بار میریم تو حیاط نماز میخونیم و سریع برمیگردیم... راستش اینجا رو دوست دارم.. کاش میشد خونه رو رهن ندیم و بمونیم همینجا زندگی کنیم :(...