گاهی واقعا باید خودتو بزنی به دیوونگی. باید همههههه چیزو هل بدی تو یه اتاق مغزت، درو قفل کنی، قفلشم بندازی تو دَرهی خاطراتِ مثلا ۱۵ سال پیش، که دیگه هیچوقت اگرم خواستی نتونی بری سراغشون
حالا که مغزت خالیه خالی شد، با چیزای خوب خوب پُرش کنی :)))
چیز خوب مثل چی؟ مثل تمرین شکرگزاری! مثل مراقبههای کتاب نیمه تاریو وجود! مثل الکی پلکی خندیدن! مثل داد زدن تو جاده و بلند بلند با خدا حرف زدن!
آره.. گاهی باید وسط وسط وسط بدترین روزای زندگی بزنی به سیم آخر :)
گاهی باید وسط وسط وسط دعوا، یهو بلند بلند بخندی!!! داد بزنی و هرچی دلت میخواد به خدا بگی
گاهی باید از همه چیز و همه کس رهای رها باشی :)
باور کن زندگی ارزش عاقلانه زیستن رو نداره... دیوانهوار و عاشقانه بِزی تا ببینی چه کیفی داره :)
ولی حواست باشه از دستت در نره برگردی به تنظیمات کارخانه!